يا راحِمَ الْعَبَرات (ای ترحم کننده به اشکهای دیده ها)

 

سه روز است گـَردِ یتیمی بر سرمان نشسته و با بغض به کاسه های شیر ِ در دستانمان نگاه می کنیم ... همه جا سکوت است، فقط گاه گاهی صدای چکیدنِ قطره ی اشکی از ابر ِ چشمانمان، در کاسه ی شیر است که سکوت را برای لحظه ای کوتاه، می شکند! و باز هم این سکوت و سکوت و سکــــــوتِ سنگین ... این بغض و بُهت نمی گذارد کسی از دیگری سؤال کند که واقعا باید باور کنیم که یتیم شده ایم ؟؟؟ کسی نمی خواهد و نمی تواند باور کند این شقّ القمر را .. این یتیمی را.. این داغ ِ دل را..

بابا .. شب بیست و یکم، قرآن بر سر گرفتیم و خدا را قسم دادیم .. بـعلیٍ بـعلیٍ بـعلیٍ ... خواستیم دروغ باشد رفتنت، امـا ... این سکوتِ مطلقِ شبانه ی کوچه هامان، نشان از نبودنت دارد ...

بابا علــــــــی ... کاش فقط یک شب، فقط یک شب بیشتر دستانِ پُـر مهرت را بر سرمان می کشیدی .. کــــــاش فقط یک بار دیگر نگاه مهربانت را می دیدیم .. کـــــــــــاش ... بابا ... حداقل بیا این کاسه های شیر را از دستانمان بگیر ... برای شما آورده ایم ... دستمان را رد نکن ... دستمان را بگیر مهربان ترین بابــــــای عــــــــالم ...

 

***

 

دوست خرابه نشين حضرت علي (ع)

 

وقتي امام حسن (ع) و امام حسين (ع) از تشيع جنازه پدر بزرگوارشان امام علي (ع) باز مي گشتند به خرابه اي رسيدند، در اين خرابه بيماري افتاده بود و ناله مي کرد. آن دو بزرگوار به خرابه رفتند و سر بيمار را که پيرمردي عليل بود به دامان گرفته و احوالش را پرسيدند.

پيرمرد گفت: در اين دنيا هيچ کس به فرياد ما نمي رسد، مگر يک نفر که به اينجا مي آمد و در دهان من غذا مي گذاشت، اما اکنون سه روز است که او به اينجا نيامده و من گرسنه و تشنه هستم.

فرزندان امام علي (ع) فرمودند: آيا او را مي شناختي؟

پيرمرد جواب داد: من کور هستم اما روزي از او پرسيدم: آقا اسم شما چيست؟

فرمود: من بنده خدا هستم.

فرزندان امام علي (ع) پرسيدند: آيا نشانه اي از او به خاطر داري؟

پيرمرد جواب داد: هر گاه آن بزرگوار در خرابه ذکر خداوند را مي گفت تمام سنگ و کلوخ و ديوار اينجا او را همراهي مي کردند و خداوند را تسبيح مي گفتند.

در اين موقع صداي گريه امام حسن (ع) بلند شد و فرمودند: او پدر ما امام علي (ع) بود که ما اکنون از تشيع جنازه او مي آييم.

بيمار با شنيدن اين خبر گريان شد و التماس کنان عرض کرد: اي آقازاده ها بر من منت بگذاريد و مرا بر سر قبر او ببريد.

فرزندان امام (ع) او را بر سر قبر امام (ع) بردند. پيرمرد آنقدر بر سر قبر امام (ع) گريه کرد تا جان از بدنش خارج شد.

« بيست داستان و چهل حديث گهربار از حضرت علي (ع) »

 

***

 

قدر لحظه های باقی مونده از ماه مبارک رمضان و لحظه لحظه ی شب قدر رو بدونیم که یه وقت خدای نخواسته بعدا حسرت نخوریم ... من رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید که محتاج دعاتون هستم .