گوشمالیهاي شيرين ِ معبود!
يا دائِمَ اللُّطْفِ
یادمه چند سال پیش یه کارشناس دینی توی تلویزیون صحبت میکرد، یه جمله ای گفت تو ذهنم مونده هنوز.. گفت : گوشمالیهای خدا هم قشنگه..
بعضی وقتا یه اتفاقای کوچیک و بزرگِ دردناک میفته تو زندگی آدم که اولش دردش رو حس میکنیم ولی بعد که دقیق میشیم میبینیم خدا هوامون رو داشته و میخواسته بهمون یه تذکر بده..
بنده ی من! مغرور نشو..
بنده ی من! فخرفروشی نکن..
بنده ی من! دل کسی رو درد نیار با خودخواهیهات..
بنده ی من! وابسته به دنیا و دنیاییها نشو..
بنده ی من! دلت رو دریایی کن که زود متلاطم نشه..
بنده ی من! باید بگذری تا بزرگت کنم..
بنده ی من! بدخلقی نکن.. زود قضاوت نکن.. بدون فکر تصمیم نگیر..
بنده ی من! اگه رضایت منو در نظر بگیری آرامش بهت میدم..
بنده ی من! ..
بنده ی من! ...
بنده ی من! ....
اون وقت دردِ اون اتفاق، تبدیل میشه به یه شیرینی خیلی زیااااد و تمام وجودت رو آرامش پُر میکنه... این روزای منم پر شده از این دردهای شیرین... پر شده از این آرامشهای عمیق .. الحمدلله ..
جانم خدای خوبم .. ممنونتم خدای مهربونم .. الهی و ربّی من لی غیرک .. الهی لاتکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا.. جز تو کسی رو نداریما، تنهامون نذار. حتی به قدر چشم بر هم زدنی ...
خدای من این قدر دوست دارم وقتایی رو که حس میکنم هوامو داری و تنهام نمیذاری..
این قدر لذت بخشه وقتی میبینم دستم رو گرفتی و بهم میفهمونی خطاهام رو ..
خدایا وقتی منو صدا میکنی.. وقتی میگی بنده ی من، پر از شوق میشم ...
وقتی میبینم دوستم داری و برات مهم هستم و نمیخوای کج برم، از خوشحالی بال در میارم..
فقط تنهام نذار و خودت رو ازم نگیر ... و ببخش همهی وقتایی رو که صدای تو رو نشنیدم و خطا کردم ....
***
یاد این صحبت حاج آقا دولابی افتادم:
جوانی که از کودکی پدرش را بسیار اذیت کرده بود بعد از اینکه بزرگ شد و ازدواج کرد به یاد اذیتهایی که به پدرش کرده بود و خوبیهایی که پدر به او کرده بود افتاد. نزد پدر رفت و به او گفت: من شما را خیلی اذیت کردهام، و شما محبتهای زیادی در حق من کردهاید، مرا حلال کنید. پدر هم به او گفت حلالت کردم. مدتی بعد جوان به یاد سیلیای افتاد که روزی پدرش به او زده بود و او به خاطر کودکی از پدر رنجیده شده و کینهی او را به دل گرفته بود، اما امروز میفهمید که آن سیلی او را از چه انحراف و خطر بزرگی حفظ کرد. لذا نزد پدر رفت و به او گفت: پدر جان، همهی خوبیهایی که تا به حال به من کردهای یک طرف و آن سیلی که آن روز به من زدی یک طرف، امروز میفهمم که آن سیلی از همه محبتهای دیگری که به من کردهای بالاتر است و به خاطر آن از شما سپاسگزارم.
روزی که فهم انسان باز شود خواهد دید که ابتلائات و گرفتاریهایی که خدا برای او پیش آورده است چه خیرهایی برای او داشته و خداوند از رهگذر آنها محبتی به او کرده که در خوشیها و نعمتها چنان محبتی به او نکرده است. به همین خاطر است که وقتی خدا پرده را برمیدارد انسان غصه میخورد که چرا به خاطر ابتلائات و محرومیتهای دنیا غصه خورده است و آن روز بیش از آنچه برای نعمتها و گشایشها شاکر است، به خاطر محرومیتها و ابتلائات شاکر خواهد بود.
***
چند تا اتفاق کوچیک افتاد تو این یکی دو روزه که نتیجهش شد این پست وبلاگم ..



عـطــری از خــاک غـریـب آیـــد بـــاز